به زخم هایم خیره نشو !
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !

اسیر فصل خزان گردد عمر آن کس که…
دمی اسیر اشک کند چشم مهربان تو را…
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو همـین دلتنگـی ها ییست که بی دعوت می آینـد و … خیال ِ رفتن نـدارند..

از آنسوی تنهایی
از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو
…بروم یا بمانم؟!
دست هایم را بگیر...
دست هایم را که می گیری عبور تلخ زمان را فراموش می کنم...
تهی می شوم از من... مرا در آغوش بگیر...
در آغوش تو از هیچ کس و هیچ چیز هراس ندارم...
عاشقم باش ... آنگونه که از ما ابدیتی تا بی نهایت بسازی
.: Weblog Themes By Pichak :.